عکسم رو صفحه کامپیوتر بود
مامان بزرگم عینکش رو نزده بود پرسید این آدمه؟
من با کلی شوق و ذوق می گم منم مامان جون
برگشته میگه : زودتر جون بکن بگو دیگه من فک کردم آدم
عکسم رو صفحه کامپیوتر بود
مامان بزرگم عینکش رو نزده بود پرسید این آدمه؟
من با کلی شوق و ذوق می گم منم مامان جون
برگشته میگه : زودتر جون بکن بگو دیگه من فک کردم آدم
یکی از فانتزیـام ایـنـه که وقتی یه ماشین ِ "مازاراتی" دیدم با عجله سوار شم بگم: چرا دیــر اومدی ؟؟؟؟؟
بعدش رو بکنم طرف راننده و بگم: ااااوه اوه بـبخشید فک کـردم بابـامه؛ بعـد پیــاده شم!
با خواهرم دعوام شد و بزن بزن …
چنگ انداختم تو صورتش یه دفه داد زد مامااااان این وحشیو از کجا آوردین؟؟؟ مامانمم گفت به بابات گفتم برو پرورشگاه بچه بیار رفت باغ وحش اینو آورد!!! :|
به طرف میگن نتیجه خواستگاري چی شد؟
میگه 60-60 شد!
میگن 60-60 یعنی چی؟
میگه هر چی اونا گفتن ما شصتمونو نشون دادیم، هر چی ما گفتیم اونا شصتشونو نشون دادن!!
لره نیسانش از تپه بالا نمیرفت گفت: یا امامزاده داوود یه بسته خرما نذرت میکنم.
وقتی بالای تپه رسید گفت: بیخیال نذر!
سرازیری ترمزش برید گفت: يا امام رضا به دادم برس داوود داره واسه يه بسته خرما خون به پا ميكنه!!
یا نیمه یگمشده ی منو پیدا میکنید
.
.
.
.
.
یا
.
.
.
.
.
.
یا مخ نیمه ی گمشده ی همتونو میزنم
شوخیم ندارم اصی
نامه لر به روحانی:
سه بار به زنم عید رو تبریک گفتی، پاتو از زندگیم بکش بیرون!
ﮔﺎﻫی ﻛﺴی ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ... ﮔﺎﻫی ﻛﺴی ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻴﻢ...
ﺧﻼﺻﻪ ﻳﻪ ﻣﺸﺖ ﻧﻔﻬﻢ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻳﻢ ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺩﺍﺩﻳﻢ...
"یک فیلسوف لر
ترکه سر نماز گریه میکرده لره بغلش میکنه میگه: راستشو بگو برای خدا اتفاقی افتاده؟!
اخرین جملات یک سوسک هنگام کشتن شدن توسط یک مرد.
...بکش اره بیا منو بکش،
تو حسودیت میشه، از این که زنت از من میترسه
.
,
,
,
,
,.
.
ولی از تو نمیترسه!...
واکنش کودکان ب کتک در ایران و خارج
خارج:جیغ...داد...گریه...افسردگ ی...روانپزشک
ایران:مادره تا سر حد مرگ بچه رو کتک میزنه
اونوقت اون بچه برمیگرده میگه:هه هوهوهو اصلنم درد نداشت
ﺗﻮ ﺯﯾﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ . ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺰﺭﮔﻢ
ﺩﺍﺩﻣﯿﺰﻧﻪ بسیج ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻫﺮﭼﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﭼﺎﻩ
ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﯿﺖ ﺑﺴﯿﺞ ﺍﻭﻣﺪﻩ !!
ﺗﺎ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺍﻓﻖ ﺧﯿﺮﻩ ﺑﻮﺩﻡ
یارو ساعت 6 صبح زنگ آیفون خونمون رو زده
با هزارتا بدبختی بلند شدم میگم:بله؟
یارو میگه:این اپتیما سفیده که جلوی پارکینگ پارک کرده مال شماس؟
میگم:نه
برگشته میگه:كونت بسوزه مال ماس! :|
مرتیکه روانی دیووانه
هوش مادر ایرانی(طنز)
خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود.
او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام Vikki زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود.
او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت :
\" من میدانم که شما چه فکری می کنید ، اما من به شما اطمینان می دهم که من و Vikki فقط هم اتاقی هستیم . \"
حدود یک هفته بعد ، Vikki پیش مسعود آمد و گفت :
\" از وقتی که مادرت از اینجا رفته ، قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد ؟ \"
\"خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد.\"
او در ایمیل خود نوشت : مادر عزیزم، من نمی گم که شما قندان را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید . اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده . \" با عشق، مسعود .
روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود :
پسر عزیزم، من نمی گم تو با Vikki رابطه داری ! ، و در ضمن نمی گم که تو باهاش رابطه نداری . اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود...
برا کسی بمیر که واست
تب
.
.
.
.
.
.
لت بخره.
خو تب کنه که چی ؟؟
واست آب و نون میشه؟؟
د خب یکم واقع بین باش دیگه
افتخار(طنز)
چهار تا دوست که ۳۰ سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن. بعد از یه مدت یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون...
اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کرد. پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس شرکت. پسرم انقدر پولدار شده که حتی برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز بهش هدیه داد...
دومی: جالبه. پسر من هم مایه ی افتخار و سرفرازی منه. توی یه شرکت هواپیمایی مشغول به کار شد و بعد دوره ی خلبانی گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکثر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده. پسرم اونقدر پولدار شد که برای تولد صمیمی ترین دوستش یه هواپیمای خصوصی بهش هدیه داد.
سومی: خیلی خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده... اون توی بهترین دانشگاههای جهان درس خوند و یه مهندس فوق العاده شد. الان یه شرکت ساختمانی بزرگ برای خودش تأسیس کرده و میلیونر شده... پسرم اونقدر وضعش خوبه که برای تولد بهترین دوستش یه ویلای ۳۰۰۰ متری بهش هدیه داد.
هر سه تا دوست داشتند به همدیگه تبریک می گفتند که دوست چهارم برگشت سر میز و پرسید این تبریکات به خاطر چیه؟ سه تای دیگه گفتند: ما در مورد پسرهامون که باعث غرور و سربلندی ما شدن صحبت کردیم. راستی تو در مورد فرزندت چی داری تعریف کنی؟
چهارمی گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توی یه کلوپ مخصوص کار میکنه. سه تای دیگه گفتند: اوه! مایه ی خجالته! چه افتضاحی! دوست چهارم گفت: نه. من ازش ناراضی نیستم. اون دختر منه و من دوستش دارم. در ضمن زندگی بدی هم نداره. اتفاقاً همین دو هفته پیش به مناسبت تولدش از سه تا از صمیمی ترین دوست پسراش یه مرسدس بنز و یه هواپیمای خصوصی و یه ویلای ۳۰۰۰ متری هدیه گرفت!
وصیت نامه ی یک پسر
~~ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﺪ ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦﺩﻧﯿﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ
، ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﺴﺘﻢ !
ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ
ﺭﻭﺯ ﺧﺎﻛﺴﭙﺎﺭﯾﻢ ﺍﺯﺍﻭﻥ ﺧﺮﻣﺎﻫﺎ ﻛﻪ ﮔﺮﺩﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮﺵ ﻧﺪﻩ،
ﭼﻮﻥﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﻧﺪﯾﺪ ﺑﺪﯾﺪ ﻫﺴﺘﻦ
ﻛﻪﻣﯿﺮﯾﺰﻥ ﺭﻭ ﺧﺮﻣﺎﻫﺎ ﺩﺧﻠﺸﻮﻧﻮ ﻣﯿﺎﺭﻥ !
ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻓﻮﺗﻢ ﻛﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﺗﺶ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ،
ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺳﯿﺪ ﺑﺸﻮﯾﯿﺪﻛﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪ،
ﭼﻨﺘﺎ ﺳﯽ ﺩﯼ ﺯﯾﺮﻩ ﺗﺨﺘﻤﻪ ﻛﻪ ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪﺁﻫﻨﮕﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯ،
ﻭﻟﯽ ﮔﻮﻝ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺸﻦﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺸﻜﻮﻧﯿﺪﺷﻮﻥ !!
روی سنگ قبرم هم بنویسید :
خانم ها و اقایون
همگی
از دستم خلاص شدید !
هوش ایرانی(طنز)
همین چند هفته پیش بود که یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت.
وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار داره
کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره..
و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته
کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت وماشین به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.
خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت 5000 دلار 15.86دلار کارمزد وام رو پرداخت کرد.
کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت
و گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که 5000 دلار از ما وام گرفتید؟
ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت:
تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین 250.000 دلاری رو برای 2 هفته با اطمینان خاطر با فقط 15.86 دلار پارک کنم
\" از اینکه بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم\"
ایمیل از دنیای مردگان(طنز)
روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه ميشود که هتل به کامپيوتر مجهز است . تصميم ميگيرد به همسرش ايميل بزند . نامه را مينويسد اما در تايپ آدرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينکه متوجه شود نامه را ميفرستد . در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين کره خاکي ، زني که تازه از مراسم خاک سپاري همسرش به خانه باز گشته بود با اين فکر که شايد تسليتي از دوستان يا اشنايان داشته باشه به سراغ کامپيوتر ميرود تا ايميل هاي خود را چک کند . اما پس از خواندن اولين نامه غش ميکند و بر زمين مي افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را بر نقش زمين مي بيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:
گيرنده : همسر عزيزم
موضوع : من رسيدم
ميدونم که از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي . راستش آنها اينجا کامپيوتر دارند و هر کس به اينجا مي ياد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته. من همين الان رسيدم و همه چيز را چک کردم . همه چيز براي ورود تو رو به راهه . فردا مي بينمت . اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه ...
موفقیت زوج جوان(طنز)
دلیل موفقیت شما در چیست؟ چرا هیچ وقت با هم دعوا نمیکنید؟
آقاهه پاسخ داد: من و خانمم از روز اول حد و حدود خودمان را مشخص کردیم
قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئی حق اظهار نظر داشته باشه و من هم به عنوان یک آقا در مورد مسائل کلی نظر بدهم!
گفتم: آفرین! زندهباد ! تو آبروی همهی مردها را خریدهای ! من بهت افتخار میکنم.
حالا این مسائل جزئی که خانمت در مورد اونها حق اظهارنظر داره، چیه ؟
آقاهه گفت: مسائل بیاهمیتی مثل این که ما با کی رفت و آمد کنیم، چند تا بچه داشته باشیم، کجا زندگی کنیم، کی خانه بخریم، ماشینمان چه باشد، چی بخوریم، چی بپوشیم و..
گفتم: پس اون مسائل کلی و مهم که تو در موردش نظر میدی، چیه ؟
آقاهه گفت: من در مورد مسائل بحران خاور میانه، نوسانات دلار، قیمت نفت و اوضاع جاری مملکت نظر میدهم!
دروغگوی حرفه ای(طنز)
افسر راهنمائی یه آقایی رو به علت سرعت غیرمجاز نگه می داره.
افسر-می شه گواهینامه تون رو ببینم؟
راننده-گواهینامه ندارم .بعد از پنجمین تخلفم باطلش کردن.
افسر-میشه کارت ماشینتون رو ببینم؟
-این ماشین من نیست ! من این ماشینو دزدیده ام !!!
-این ماشین دزدیه؟
- آره همینطوره ولی بذار یه کم فکر کنم !فکر کنم وقتی داشتم تفنگم رو می زاشتم تو داشبورد کارت ماشین صاحبش رو دیدم!
-یعنی تو داشبورد یه تفنگ هست؟
- بله .همون تفنگی که باهاش خانم صاحب ماشین رو کشتم و بعدش هم جنازه اش رو گذاشتم تو صندوق عقب .
--یه جسد تو صندوق عقب ماشینه ؟
بله قربان همینطوره!!!
با شنیدن این حرف افسر سریعا با مافوقش (سروان )تماس می گیره.طولی نمی کشه که ماشینهای پلیس ماشین مرد رو محاصره می کنن و سروان برای حل این قضیه پیچیده به پیش مرد می آد.
سروان:-ببخشید آقا میشه گواهینامه تون رو ببینم ؟
مرد:- بله بفرمائید !!
گواهینامه مرد کاملا صحیح بود!
سروان:-این ماشین مال کیه؟
مرد:-مال خودمه جناب سروان .اینم کارتش !
اوراق ماشین درست بود و ماشین مال خود مرد بود!
- میشه خیلی آروم داشبورد رو باز کنی تا ببینم تفنگی تو اون هست یا نه؟
- البته جناب سروان ولی مطمئن باشین که تفنگی اون تو نیست !!
واقعا هم هیچ تفنگی اون تو نبود !
- میشه صندوق عقب رو بزنین بالا .به من گفتن که یه جسد اون تویه !!
- ایرادی نداره
مرد در صندوق عقب رو باز می کنه و صد البته که جسدی اون تو نیست !!!
سروان:- من که سر در نمی آرم .افسری که جلوی شما رو گرفته به من گفت که شما گواهینامه ندارین،این ماشین رو دزدیدین ،تو داشبوردتون یه تفنگ دارین و یه جسد هم تو صندوق عقبتونه !!!
مرد:- عجب !!! ، شرط می بندم که این دروغگو به شما گفته که من تند هم می رفتم
نسخه(طنز)
خانمی وارد داروخانه میشه و به دکتر داروساز میگه که به سیانور احتیاج داره! داروسازه میگه واسه چی سیانور میخوای؟
خانمه توضیح میده که لازمه شوهرش را مسموم کنه!
چشمهای داروسازه چهارتا می شه و میگه: خدا رحم کنه! خانوم من نمیتونم به شما سیانور بدم که برید و شوهرتان را بکُشید! این بر خلاف قوانینه! من مجوز کارم را از دست خواهم داد... هر دوی ما را زندانی خواهند کرد و دیگه بدتر از این نمیشه! نه خانوم، نـــه! شما حق ندارید سیانور داشته باشید و حداقل من به شما سیانور نخواهم داد.
بعد از این حرف خانمه دستش رو میبره داخل کیفش و از اون یه عکس میآره بیرون... عکسی که در اون شوهرش و زن داروسازه توی یه رستوران داشتند شام میخوردند. داروسازه به عکسه نگاه می کنه و میگه: چرا به من نگفته بودید که نسخه دارید؟!
نتیجهی اخلاقی:
وقتی به داروخانه میروید، اول نسخهی خود را نشان بدهید
جوابای منطقی(طنز)
قاضی: اسم؟
برشت: شما خودتون می دونین
قاضی: میدونیم اما شما خودت باید بگی.
برشت: خب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه میکنین. دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟
... قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟
برشت: من که گفتم. برشت هستم.
قاضی: ازدواج کرده اید؟
برشت : بله
قاضی: با چه کسی؟
برشت: با یک زن.
\"خنده حضار در دادگاه\"
قاضی: شما دادگاه رو مسخره میکنید؟
برشت: نه این طور نیست.
قاضی: پس چرا میگویید با یک زن ازدواج کردهاید؟
برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کردهام!
قاضی: کسی را دیدهاید با یک مرد ازدواج کند؟
برشت: بله!
قاضی: چه کسی؟
برشت: همسر من. او با یک مرد ازدواج کرده است.
\"خنده حضار در دادگاه\"
یمارستان روانی
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روانپزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.
روانپزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد. شما میخواهید تخت تان کنار پنجره باشد ؟
عشق و خودکشی(توصیه میکنم بخونید)
ﭘﺴﺮﻩ:ﺑﺮﻭ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﻣﺖ ﺩﻳﮕﻪ ﺗﻤﻮﻣﻪ
ﺩﺧﺘﺮ:ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﺑﺨﺪﺍ ﻣﻴﻤﻴﺮﻡ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻲ
ﭘﺴﺮ :ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺯﺕ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﮑﺮﺍﺭﻱ ﺷﺪﻩ.
ﻭﺗﻠﻔﻦ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﺩﺧﺘﺮﺧﻴﻠﻲ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻭﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺮﻩ ﺗﻮﺍﺗﺎﻗﺶ
ﭼﺸﻤﺶ ﻣﻴﻮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﻧﻴﺘﻮﺭ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮﻋﮑﺲ ﻋﺸﻘﺸﻮﻣﻴﺒﻴﻨﻪ
ﺍﺷﮏ ﺗﻮﭼﺸﺎﺵ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﻮﺭﺩﻋﻼﻗﻪ ﻱ
ﻋﺸﻘﺸﻮﻣﻴﺬﺍﺭﻩ ﻭﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﻩ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺷﮑﺎﺵ ﺗﺎﺏ ﻧﻤﻴﺎﺭﻥ
ﻭﻣﻴﺮﻳﺰﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﺮﺩﻳﻪ ﺗﻴﮑﻪ ﺍﻱ ﺍﺯﻭﺟﻮﺩﺷﻮ ﺍﺯﺩﺳﺖ
ﺩﺍﺩﻩ .
ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮﺧﻮﺍﺑﺶ ﻧﺒﺮﺩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﭘﻴﺎﻡ ﺩﺍﺩ :ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ
ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻣﻮﻣﻴﺨﻮﻧﻲ ﺟﺴﻤﻢ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻏﺮﻳﺒﻪ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﻲ ﺩﻟﻢ
ﻫﻤﻤﻤﻤﻴﺸﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪﺑﻴﺪﺍﺭﻱ ﺟﺴﻢ ﻫﺎ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ . ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﻣﻴﺮﻩ ﺳﺎﻋﺖﻣﺮﺩ. ﺻﺒﺢ ﻣﺎﺩﺭﺩﺧﺘﺮ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮﺵ
ﺭﻓﺖ ﺗﺎﺑﻴﺪﺍﺭﺵ ﮐﻨﻪ ﺍﻣﺎﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭﻧﺪﻳﺪ .ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺧﺘﺮﮐﻪ
ﻣﺪﺍﻡ ﻭﭘﻴﺎﭘﻲ ﺯﻧﮓ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﺗﻮﺟﻬﺶ ﺭﻭﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ
ﮔﻮﺷﻲ ﺭﻓﺖ ﭘﺴﺮﻯ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ. ﭼﺸﻢ
ﻣﺎﺩﺭﺩﺧﺘﺮﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﮐﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ
ﺑﻮﺩ: ﻋﺰﻳﺰﻡ،ﻋﺸﻘﻢ،ﺑﺨﺪﺍ ﺷﻮﺧﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﻋﺸﻘﻢ ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﻓﺮﺻﺖ
ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ ....ﺍﻭﻥ ﭘﻴﺎﻡ ﺩﻗﻴﻘﺎﺳﺎﻋﺖ 3:35 ﺍﺭﺳﺎﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ...
ﻣﺎﺩﺭﺩﺧﺘﺮﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻱ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻼﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ
ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭﭼﻴﺰﻱ ﮐﻪ ﻣﻴﺪﻳﺪ ﺑﺎﻭﺭﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ...
ﻛﻠﻴﭙﺲ ﺩﺧﺘﺮﺑﻪ ﺑﻨﺪﻟﺒﺎﺳﻰ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﮔﻴﺮﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ....
ﺁﺭﻩ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ
ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﺩﻗﻴﻘﺎ 3:34ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﮑﻮﺕ ﻭﺗﺎﺭﻳﮑﻲ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭﺍﺯﺑﺎﻻﻱ
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ ﺩﺧﺘﺮﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺗﻮﺗﻨﻬﺎﻳﻲ
چهار برادر
چهار برادر خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و آدم های موفقی شدند. چند سال بعد، بعد از میهمانی شامی که با هم داشتند در مورد هدایایی برای مادر پیرشان که دور از آنها در شهر دیگری زندگی می کرد، صحبت میکردند.
اولی گفت : من خانه بزرگی برای مادرم ساختم.
دومی گفت : من یک سالن سینمای یکصد هزار دلاری در خانه ساختم.
سومی گفت : من ماشین مرسدس با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره.
چهارمی گفت : همه تون میدونید که مادر چه قدر خواندن کتاب مقدس را دوست داشت و می دونین که دیگر هیچ وقت نمی تونه بخونه، چون چشمهاش خوب نمیبینه. من راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که می تونه تمام کتاب مقدس رو از حفظ بخونه. این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفته. من تعهد کردم برای این طوطی به مدت بیست سال، هر سال صدهزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه.
برادران دیگر تحت تاثیر سخنان برادر چهارم قرار گرفتند...
س از تعطیلات، مادر یادداشت تشکری فرستاد. اون نوشت:
میلتون(اولی) عزیز، خانه ای که برایم ساختی خیلی بزرگه... من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خانه رو تمیز کنم. به هر حال ممنونم.
مایک (دومی) عزیز، تو برای من یک سینمای گرانقیمت با صدای دالبی ساختی که گنجایش 50 نفر رو دارد. ولی من همه دوستانمو از دست داده ام، همچنین شنواییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام. هیچ وقت از آن استفاده نمیکنم، ولی از این کارت ممنون هستم.
ماروین (سومی) عزیز، من خیلی پیرم که به سفر بروم. پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم. خیلی تند میره اما فکرت خوب بود ممنون هستم.
ملوین (چهارمی) عزیزترینم، تو تنها پسری هستی که با فکر کوچیکت و با هدیه ات منو خوشحال کردی. جوجه ی خیلی خوشمزه ای بود! و من هیچ وقت مزه آن را فراموش نخواهم کرد.!
جــالـــب
زن و مرد جوانی به محلۀ جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه اش درحال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: ...
لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چطور لباس بشوید. احتمالا ً باید پودر لباسشوئی بهتری بخرد. همسرش نگاهی کرد امّا چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباسهای شسته اش را برای خشک شدن آویزان می کرد زن جوان همان حرف را تکرار می کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده! مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم...!
زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می کنیم، آنچه می بینیم به درجۀ شفافیت پنجره ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به جای قضاوت کردن فردی که می بینیم در پی دیدن جنبه های مثبت او باشیم؟
ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﻓﻠﺶ ﻣﻤﻮﺭﯼ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻇﺮﻓﯿﺖ ﺗﺮ
ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﻦ ﻭ . . .
ﺑﯽ ﻇﺮﻓﯿﺖ ﺗﺮ . . .
ﺍﺣﻤﻖ ﺗﺮ . .
بی شعورتر...
نفهم تر...
الاغ تر..
نه یه دقه ولم کن حالیش کنم با ****************************
ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﻥ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﻮﻝ ﻣﯿﺸﻪ ﻓﮑﺮ
ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺍﮔﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻧﮑﻨﻪ ﻣﻬﻠﺘﺶ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯿﺴﻮﺯﻩ.
پســر : سـلـام عــزیـــزم، چطــورے؟ دختــر : سـلـام گلـــم، خیـلے بــد .. پســر : چــرا؟ چے شــده؟ دختــر : بـایـد جـدا بشیـــم پســر : چـــــــــرا ؟ دختــر: یــہ خـانـوادہ اے مـטּ رو پسنــدیــدטּ واســہ پســرشــون، خـانـوادہ منــم راضیــטּ .. الـانــم بـایــد ازت تشڪر ڪنــم بخـاطـر همـہ چیــز و بـایــد بــرم خــونـہ چــوטּ مـــادر پســرہ اومــدہ میخــواد مــטּ رو ببینــہ... پســر : اشڪات رو پــاڪ ڪــטּ...تــا بهتـــر جلــو چشــم بیـــاے... چــوטּ مــادرم نمیخــواد عــروسـش رو غمگیــטּ ببینــہ... !!
دیروز خواستم شکست عشقی بخورم
توش مو بود نخوردم
اییییش
خداییییییش
لذتی که تو رقصیدن توی مدرسه و
اتوبوس اردو بود
تو هیییییییییییچ دیسکویی نبود
بهترین راه برای نمکی که روی فرش ریخته اینه که:
بزنی با دست پخش و پلاش کنی
آقا دیروز داشتم یه تبلیغات میدیدم نامردا
وسطش فیلم نشون دادن
به یکی میگن با (اشکال)جمله بساز
میگه:مامانتو بیار ماچش کنم
میگن:خب اینکه اشکال نداره
میگه پس آجیتم بیار ماچش کنم
تو خونه ما عطسه کنی نمیگن عافیت باشه
میگن:بفرمااا لخت گشتی مریض شدی
When I Was 15
.
.
.
.
.
.
.انکار نکن میدونم که خوندیش:ون آی واز پونزده
پسره با افتخار نوشته :
95 % ما
پسرا با دوست دخترامون ازدواج نمی کنیم ؛
یکی نیست بهش بگه :
خوووو بیچاره با دوست دختر خودتم ازدواج نکنی؛
با دوست دختر یکی دیگه ازدواج می کنی ...
والللللللللا ...
توی یه کلاس خلوت.....
توي يك كلاس خلوت
توي يك كلاس خلوت
دو تا دانشجو اسيرن
دو تا بد شانس، دو تا تنها
يكيشون تو يكيشون من
قلب استاد مثل سنگه
سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بي صدايي
به لباي خستۀ ما
چشم استاد شده خيره
مراقب آخرِ گيره
ناز از ترس نگاشون
كم كَمَك داره مي ميره
نمي تونيم كه بجنبيم
پيش اين استاد كافر
10 گرفتن من و تو
قصه هست قصّۀ آخر
هميشه فاصله بوده
بين برگاي من و تو
با همين تلخي گذشته
امتحاناي من و تو
راه دوري بين ما نيس
اما باز اينم زياده
تنها اميد من و تو
اين مراقب جواده
كاش مي شد برگه عوض كرد
كاش مي شد تقلّبي كرد
كاش مي شد از جايي ديد زد
روي برگ خود كپي كرد
ما بايد با هم بشينيم
اگه مي خوايم كه نيفتيم
واسه ما جدايي مرگه
تا جدا بشيم ميافتيم
كاشكي جاهامون عوض بشه
من و تو با هم بشينيم
توي يك فرصت ويژه
برگاي همو ببينيم
شايد اونجا واسۀ ما
ديگه گير بازار نباشه...:/
سرانجام چت....
سرانجام قصه ي چت
شدم با چت اسير و مبتلايش
شبا پيغام مي دادم از برايش
به من مي گفت هيجده ساله هستم
تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد
ز دست عاشقي صد داد و بيداد
بگفت هاله ز موهاي كمندش
كمـــان ِابــروان ، قــد بلنــدش
بگفت چشمان من خيلي فريباست
ز صورت هم نگو البته زيباست
نديده عاشق زارش شدم من
اسيرش گشته بيمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت مي نمودم
به او من كم كم عادت مي نمودم
در او ديدم تمام آرزوهام
كه باشد همسر و اميد فردام
براي ديدنش بي تاب بودم
ز فكرش بي خور و بي خواب بودم
به خود گفتم كه وقت آن رسيده
كه بينم چهره ي آن نور ديده
به او گفتم كه قصدم ديدن توست
زمان ديدن و بوييدن توست
ز رويارويي ام او طفره مي رفت
هراسان بود او از ديدنم سخت
خلاصه راضي اش كردم به اجبار
گرفتم روز بعدش وقت ديدار
رسيد از راه، وقت و روز موعود
زدم از خانه بيرون اندكي زود
چو ديدم چهره اش قلبم فرو ريخت
تو گويي اژدهايي بر من آويخت
به جاي هاله ي ناز و فريبا
بديدم زشت رويي بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا
كمـــان ِابــرو و چشم فريبـــا
مسن تر بود او از مادر من
بشد صد خاك عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم
از آن ماتم كده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، ديدم كه او نيست
دگر آن هاله ي بي چشم و رو نيست
به خود لعنت فرستادم كه ديگر
نيابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به شاعر
به شعر آورد او هم آنچه بشنيد
كه تا گيريد از آن درسي به عبرت
سرانجامي نـدارد قصّه ي چت...
مورد داشتیم دختره دماغشو از پنجره ی اتوبوس کرده بیرون هوای تازه تنفس کنه راننده داد میزنه ک خانم ارنجتونو بیارید داخل ..
مورد داشـــتیم
.
برای تقویت چشمش ، عینکش و با آب هویج تمیز میکرد...!
_____________________________________
مورد داشتیم دختره ضربه مغزی شده خانوادش کلیپساشو اهدا کردن.......
مورد داشتیم(دوست صمیمیم نبوده ها)
همیشه واسش سوال بوده وقتی گلوله رو نو دهن شلیک میکنن مستقیم خارج میشه یا مثل غذا وارد مری میشه؟
من:0-o
اون یکی دوستم:@-@
خو من چیکارمیتونم بکنم غیر از جویدن درو دیوار؟خدااااااااا
مورد داشتیم دختره....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اخ شوهر کرد رفت الان دیگه موردی ازش نداریم(teeth)
مورد داشتیم گوشی دختررو تو خیابون میزنن داد میزنه میگه :
وااای لاینم
واااای فرندام
واااااای لایکام
واااااااای داداشام
واااااااااای عشقام
____________________________________________
مورد داشتیم پسره با خشتکش داشته خیابونارو جارو میزده ، شهرداری همونجا با حقوق و مزایای عالی استخدامش کرده !
ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺭﮔﺸﻮ ﺯﺩﻩ...
.
.
.
ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻪ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ!!
از بیرون اومدم خونه دیدم خواهرم پشت سیستم نشسته داره بازی می کنه
بهش می گم : داری پرندگان خشمگین بازی می کنی؟
می گه : نه احمق دارم angry birds بازی می کنم
اینم فک و فامیله ما داریم ؟
برادرم اومده میگه : روزه ای ؟
من : چرا نباید نباشم ؟
برادرم : آخه الان تو رساله خواندم روزه به معلول های ذهنی واجب نیست !
آخه این همه لطف و عشق و محبتو چطوری من هضم کنم؟
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)